* یادداشتی درباره حوزه علمیه خواهران منتشر شده در مجله خیمه، شماره 126، اردیبهشت و خرداد 97
یکی از شاخصههای ممیزه حوزه و دانشگاه، غلبه رویکرد تربیتی در فرایند دینآموزی حوزوی است. هر چند اصل تفکیک این دو نهاد توجیه قابل قبولی ندارد، اما کارکرد حوزههای علمیه معطوف به تربیت «انسان تراز» و از رهآورد آن «راهبری فرهنگی»جامعه است. اگر حوزه نتواند وثاقت و خودساختگی متربیان خود را تضمین نمایند، هر چند نظام علمی قویتری برای خود ترسیم کند، باز هم نمیتواند مرجعی برای سلوک دینی جامعه باشد. لذا عملکرد حوزههای علمیه را نمیتوان با سنجههای مرسوم در نظامهای آموزشی مورد بررسی قرار داد. از این منظر و از آنجا که انتظار ما از حوزههای علمیه فراتر از آگاهیبخشی است، کامیابی حوزه علمیه خواهران نیز، وابسته به توجه تربیتی به جامعه نسوان است. لذا برای بررسی عملکرد این نهاد تربیتی باید به این سوال پاسخ گفت که نظام طراحی شده تا چه اندازه بر پایه ظرفیتهای جنسیتی استوار شده و هنجارهای حاکم بر آن چه نسبتی با «زنانگی مؤمنانه» دارد؟
بخشی از پاسخ این سوال در پیشینه «حوزه علمیه خواهران» نهفته است. تا پیش از ظهور بانوی مجتهده، سیده نصرت بیگم امین، معروف به بانو امین (۱۲۷۴ - ۱۳۶۲ش)، تحصیلات علوم دینی بانوان، آن هم در سطح اجتهاد سابقه جریانساز و مشهوری ندارد. در آن دوران، تعلیم و تربیت سنتی در سه قالب، مکتبخانه، حوزههای علمیه و تدریس خصوصی شکل میگرفت و تحصیلات بانوان معمولا از مقدمات ابتدایی «مکتبخانه» فراتر نمیرفت. خانواده اهل علم، تحصیلات را نزد پدر و یا همسر خود ادامه میدادند و اقشار مرفه از استاد خصوصی بهرهمند میگرفتند. اما در هر صورت مسأله سوادآموزی و ارتقاء سطح علمی برای بانوان یک مسأله فرعی تلقی میشد و ارزشگذاریها بر اساس میزان بهرهمندی از مهارت خانهداری و همسرداری و... شکل میگرفت.
با ورود امواج فرهنگی تجدد از غرب و تأسیس مدارس نوین، فرصتی دست یافت که ارتقاء سطح سواد بانوان فراگیر شود. اما عدم اعتماد علما و بالتبع اقشار مذهبی به متولیان امر و نیز پیشدستی کشورهایی همچون آمریکا و فرانسه در تأسیس مدارس دخترانه و پس از آن، ماجرای کشف حجاب، همه دست به دست هم داد تا اقشار مذهبی از ورود به نظام تعلیم و تربیت جدید خودداری کنند. به همین جهت بانو امین که پدر و همسرش از تجار برجسته و متدین اصفهان بودند، تحصیلات علوم دینی را تا سطح اجتهاد در منزل و با تدریس خصوصی به سرانجام رساند و در 42 سالگی موفق به کسب اجازه اجتهاد از اعاظمی همچون آیت الله آشیخ عبدالکریم حائری شد.
در بین شاگردان بانو امین، «زینت السادات علویه همایونی» مشهور به «بانو همایونی» قرابت بیشتری با او داشت. او علاوه بر شاگردی نزد بانو امین تحصیلات فقهی و فلسفی خود را نیز ادامه داد و در سال 1342 پس از درگذشت همسرش، با مشورت بانو امین و گواهی تحصیلات حوزوی از سوی آیت الله خادمی (از علمای اصفهان) در آزمون دانشکده وعظ و تبلیغ تهران (دانشکده الهیات کنونی) شرکت کرد و به عنوان نفر اول پذیرفتهشدگان در آن دانشکده مشغول تحصیل شد. اما از آنجا که او تنها زن حاضر در دانشکده بود و همین امر موجب تقاضای دیگران برای حضور در دانشکده شده بود، به او پیشنهاد شد تا تحصیلات خود را در دانشکده ادبیات اصفهان ادامه دهد. اما او از ادامه تحصیل انصراف داد.
بانو همایونی با ایده راهاندازی یک مدرسه علوم دینی برای بانوان به اصفهان بازگشت. این ایده که الهامگرفته شده از دانشکده الهیات تهران بود، خیلی زود به واسطه اجازه اجتهاد بانو امین عملی شد و در سال 1344 دبیرستانی دخترانه و مدرسهای علمیه برای بانوان به نام «مکتب فاطمه» تأسیس شد. برنامه دبیرستان دخترانه در حضور مأموران فرهنگ به صورت مرسوم تنظیم شد، اما از آنجا که مکتب فاطمه الگویی بدیع بود، بانو امین با ممانعت از همسانسازی مکتب با دبیرستان، تنظیم برنامه آن را به بانو همایونی واگذار کرد از مأموران خواست که در برنامهریزی مکتب دخالت نکنند. به این ترتیب برنامه مکتب فاطمه نیز توسط خود بانو همایونی با الهام از برنامههای دانشکده الهیات طرح ریزی شد. کلاس زبان انگلیسی در کنار ادبیات عربی و فارسی یکی از نکات جالب توجه این برنامه بوده است.
مکتب فاطمه در در ابتدا با ثبت نام حدود 60 نفر آغاز به کار کرد. برنامه ثبتنام هر چهارماه صورت میگرفت و آمار و گزارش آن برای اداره فرهنگ ارسال میشد. بانو امین نیز جهت تأیید برنامههای مکتب، جلسات هفتگی خود را به مکتب منتقل کرد. در همان سالها یکی از شاگردان بانو همایونی، بانو مظاهری فرزند حاج شیخ مرتضی مظاهری و خواهر آیت الله حسین مظاهری با تشویق پدرش وارد مکتب فاطمه میشود. او در سال 48 به قم مهاجرت کرده و به سفارش برخی از علما کلاسهای ادبیات و تفسیر را برای بانوان قمی راهاندازی میکند. بانو همایونی برای افتتاح کلاسهای بانو مظاهری به قم آمده و در جمع بانوان، آنان را به توجه به علوم حوزوی تشویق و ترغیب میکند.
در اوایل سال 1350 مرکزی به اسم «دارالزهرا» برای تحصیل علوم دینی بانوان در دارالتبلیغ و با حمایت مالی آیت الله شریعتمداری راهاندازی میشود. همزمان عدهای از بانوان تحصیلکرده حوزوی از جمله بانو صفاتی که از نخستین طلبهها و مدرسین دارالزهرا بوده، با کمک شهید آیت الله قدوسی اقدام به راهاندازی مرکزی به نام «مکتب توحید» میکنند. پس از انقلاب اسلامی، دارالزهرا و مکتبهای دیگر، با استقبال و فرمان امام به «جامعة الزهرا» تبدیل میشود و تحصیلات علوم دینی بانوان در این مرکز تمرکز مییابد.
بررسی این تحولات در دو محور حائز اهمیت است. اول آنکه تا چه اندازه ارزشهای حاکم بر این تحولات ناشی از نقشیابی دقیق زنان در جامعه بوده و تا چه میزان بر ظرفیتهای جنسیتی زن در جامعه تأکید کرده است؟ آیا مدل آکادمیک «بانوامینها» که در سطوح بالای علمی جامعه جای دارند، همان الگوی زنانگی مطلوب است که میتواند مدیریت عواطف و زیباییشنایی جامعه را هم مهار کند؟
البته این پرسش در صدد نفی حق تحصیلات عالیه دینی برای بانوان نیست، بلکه به دنبال آن است که میزان نقش «علم» (به معنای آکادمیک آن) و از سوی دیگر «زنانگی» (به معنای زیستی آن) در ارائه الگوی «بانوی تراز» مشخص شود. به نظر میرسد پیشینه این تحولات بیانگر آن است که سلوک بانوان عالمه ما متأثر از علمگرایی حاکم بر مناسبات رجال دین بوده است. از سوی دیگر همانطور که نظام تعلیم و تربیت جدید با تغییر در مناسبات اجتماعی ارزش «کار» را در جامعه تنزل بخشید، «مهارت زندگی» را نیز در جامعه نسوان به حاشیه راند و کسب مدارک علمی را به عنوان یک ارزش برتر جایگزین کرد. دور از تصور نیست که تحصیلات علوم حوزوی برخی بانوان مذهبی را واکنشی در برابر این تحولات فرهنگی بدانیم.
این گمانه زمانی قوت مییابد که قرائت از «خانهداری» در میان بخشی از بدنه بانوان حوزوی شباهت بسیاری به قرائتهای فمنیستی دارد، با این تفاوت که در مقابل آن، مسیر دینآموزی و اجتهاد را به عنوان اولویت اصلی خود ترسیم میکند. به عبارت دیگر، در این نگاه، ضرورت عبور از «زندگی در خانه» با «اجتهاد و تحصیلات عالیه دینی» توجیه میشود و لذا در سلوک حوزوی خود از «زنانگی» فاصله گرفته و رشد و پیشرفت خود را مبتنی بر نگاه جامعه متدینان تحصیلکرده و فاقد کارکرد جنسیتی و تربیتی منحصر به فرد خود تعریف میکند.
اما محور دوم بررسی این تحولات ناظر به تعارض ساختاری نظم نوین با رویکرد تربیتی حوزوی است. تغییرات پیشآمده در این نظم الهامگرفته شده از دانشکده الهیات ماهیتا با مکتب سنتی و خانگی بانو امین تفاوتهای کلیدی دارد. در خانه بانو امین، نظام تربیتی استاد محور است. افراد برای حضور و کسب معارف، استاد را شناخته، پذیرفته و او را سالک میدانند و استاد نیز به دلیل ظرفیت محدود تربیتی خود، شاگردان را شناخته، پذیرفته و سلوکشان را مراقبت میکند. اما در مکتب فاطمه و امروزه در جامعة الزهرا، استاد و شاگرد در نظامی بروکراتیک با هم مواجه میشوند و برنامه و قانون مدرسه حرف اول را در تنظیم مناسبات میزند. این تفاوت موجب میشود که نظام آموزش سنتی، مادامی که نتوانسته استاد تراز نسل بعد را تربیت و جایگزین کند، نتواند خود را توسعه ببخشد. اما در سیستم آموزشی جدید این امکان فراهم است که برنامه تربیتی منهای مربی تکثیر شود و تدریس در حد یک مهارت تنزل یابد.
خاستگاه توسعه و تحول در تحصیلات حوزوی بانوان، علمگرایانه و مبتنی بر ارزشهای عصر جدید است. به همین جهت نمیتوان رشد آن را به معنای درک دقیق جایگاه منحصر به فرد زن در جامعه و ارتقاء آن تلقی کرد. از این منظر، طبیعی است که حوزه علمیه خواهران در سطح یک مرکز آموزشی شبیه به دانشگاه تنزل پیدا کند. از سوی دیگر ساختار آموزشی بنا به تفاوتهایی که اشاره شد، نمیتواند نقش تربیتی نظام سنتی را ایفا کند. شاید بتوان با احیاء و به رسمیت شناختن مکتبهای سنتی خانگی، در فرایندی تربیتی و استادمحور، به تعادلی از «علم» و «زندگی» دست یابیم