سیدیاسر

اینجا همه مخاطب خاص هستند.
حتی شما دوست عزیز!
*سیدیاسر تقوی

۷ مطلب با موضوع «رسانه و سینما» ثبت شده است

اولین تذکر درباره سینما این نیست که «فیلم بد تماشا نکنید»! اولین تذکر آن است که «شاید بهتر باشد به جای سینما، به دیدار آشنایی برویم و یاگعده‌ای بگیریم و یا...». اساسا نیمی از مردم ما دسترسی به سالن‌های سینما ندارند و آن‌ها که دارند، حوصله‌اش را ندارند. حوصله‌اش را هم داشته باشند، نمی‌فهمندش. بفهمند هم، جدی‌اش نمی‌گیرند. این را آمار فروش فیلم‌ها می‌گوید. کاری هم به آمار و ارقام نداشته باشیم، کافیست ویدئو پروژکتور و پرده سفید را زیر بغل بزنیم و برویم در شهرها و روستاهای سینما نرفته. آن وقت حسرت خواهیم خورد از بودجه‌های بربادرفته سینما و جشنواره هایش و حتی عمار! و نیز برنامه هفت با تمام حواشی‌اش! و ایمان می‌آوریم که سینما رسانه مردم ما نیست. شاید بهتر باشد به دنبال رسانه مردم باشیم!

یا علی مدد...

سید یاسر

چرا اهمیت جشنواره عمار از سینما بیشتر است؟

دوم: محیط فرهنگی عمار ارتباطی با سینما ندارد. (یعنی تا کنون که نداشته است). مدیریت این مجموعه با ورود حداکثری اقشار مردمی صورت میپذیرد. از نویسنده و کارگردان تا شاخه‌های توزیع و اکران، همه به نوعی تکلیف‌مدارانه ایفای نقش می‌کنند. به همین جهت است که محاسبات مالی کمر‌نگ‌تر می‌شوند. از آنجا که بستر اکران در اماکن عمومی-مذهبی طراحی شده و پرده نمایش میان مردم آویخته می‌شود، عمار چاره‌ای جز فهم دقیق «مردم» و تولید برای مردم ندارد. کارگردانی که در این پروسه قرار می‌گیرد نیز ناچار است به زبان مردم سخن بگوید و از ادبیات گنگ سینمایی دست بکشد. لذا کارگردان عمار هر اندازه که در میان مردم دیده می‌شود میان اهالی سینما دیده نمی‌شود و بلکه مورد تمسخر قرار می‌گیرد. شهرت نادرست عمار به ساخت تولیدات شعارزده در واقع تحلیل دیگری از همراهی صحیح آثار این جشنواره با مردم است. آفتی که عمار را تهدید می‌کند، تأثیرپذیری بدنه حرفه‌ای آن نسبت به این جوسازی‌هاست. طبیعتا اگر سیاست‌های فنی تولیدات عمار به سمت سینمای امروز ایران سوق پیدا کند کارایی منحصر به فرد این مجموعه خدشه‌دار خواهد شد. البته ارتقاء کیفیت هنری آثار این جشنواره لازم و ضروری است اما این ارتقاء باید در ارتباط با مخاطب مردمی خود «بازتعریف» شود.


یا علی مدد...

سید یاسر

چرا اهمیت جشنواره عمار بیشتر از سینماست؟

اول: «اکران» در فرهنگ سینمایی به معنای نمایش فیلم است. آن هم در سالن‌های تاریک تعبیه شده که برای تماشای آن مبلغی دریافت میشود. در کشور ما بیش از هزار شهر سینما ندارند و تنها 64 شهر از امکان اکران فیلم برخورد هستند. به لحاظ جمعیتی، با در نظر گرفتن آمار روستاها، بیش از نیمی از ایرانیان دسترسی به سالن‌های سینما ندارند. مرکز آمار تعداد سینماهای فعال کشور در سال 1393 را 193 سالن اعلام کرده است که این تعداد نیز نسبت به سال قبل خود 9 درصد کاهش یافته است. آمار فروش فیلم در شهرهای دارای سینما هم از استقبال زیر هشت درصد حکایت دارد (البته این با در نظر گرفتن فیلم پرفروشی همچون فروشنده در بین جمعیت شهری دارای سینماست) اما جشنواره عمار با با تغییر مدل اکران فیلم و انتقال آن به اماکن عمومی-مذهبی همچون مساجد، پایگاه‌‌های بسیج، حسینه‌ها، دانشگاه‌ها و مدارس و... آثار خود را در اختیار دورترین مخاطبان خود در شهرها و روستاها قرار می‌دهد. عمار در سطح کشور فقط 150 مرکز توزیع رسمی فیلم دارد که هر کدام تعداد قابل توجهی از اماکن عمومی منطقه را تحت پوشش قرار می‌دهند. علاوه بر اکران داخلی، آثار عمار در برخی از کشورهای منطقه نظیر سوریه، عراق و... و حتی بعضی از شهرهای اروپایی مانند لندن اکران می‌شود. هر چند که تعریف متفاوت عمار از سینما، صنعت سینما را دچار دگرگونی‌های بنیادین کرده و نهاد‌های حاکمیتی را بیش از پیش وارد میدان کرده است، اما در هر صورت ظرفیت این ساختار (مردمی- حاکمیتی) نسبت به سینما قابل توجه است

یا علی مدد...

سید یاسر

گاه خیال می‌کنم، خدا می‌توانست صرفا «کتاب» نازل کند. و بعد به طرقی ما را قانع به تبعیت نماید. طوری که نیاز به نبی و رسول نباشد. اما بشری همچون مرا مبعوث می‌سازد تا تجسم کتابش باشد. بعثت هم به راحتی اتفاق نمی‌افتد. چهل سال باید بگذرد تا «محمد»، «امین مردم» شود. وقتی هم مبعوث می‌شود، رنج‌هایش مضاعف می‌گردد. آنگاه دیگر هم «امین» است و هم «سنگ صبور». چه در شعب ابی‌طالب، چه در حکومت مدینه!

اما ما طلبه را از مردمش جدا می‌کنیم و پس از خروارها علم لاینفع که در مغزش فرو کردیم، او را پای فضای مجازی، یا دوربین تلویزیون و یا... می‌نشانیم تا پیام دین را جذاب‌تر ابلاغ کند. گویا مشکل دین خدا تا کنون، انتقال پیام دین بوده است و لاغیر! در این رسانه‌زدگی، طلبه حتی نیاز به بعثت درونی هم ندارد؛ چه برسد به مقبولیت اجتماعی. فقط کافی است که در رقابت رسانه‌ها بیشتر دلبری کند...

گاه خیال می‌کنم، در انتقال پیام دین، «انسان ِپیامبر» موضوعیت دارد! خیال می‌کنم...

پ ن: رطب خورده منع رطب کردیم!

سید یاسر

دهخدا در لغتنامه‌اش «اکسیر» را چنین معنا کرده که: « جوهر گدازنده و آمیزنده و کامل کننده که ماهیت جسم را تغییر دهد یعنی جیوه را نقره و مس را طلا کند و چنین جوهری وجود خارجی ندارد و فرض محض است .»(واژه‌یاب) و متأسفانه متضادی برای این واژه نیاورده است که اگر بخواهیم برایش متضادی بتراشیم، شاید واژه «اُکسید» به معنای «زنگار» بد نباشد. اتفاقی که در برنامه تلویزیونی «اکسیر»با اجرای فرزاد حسنی افتاد و واکنش‌ بسیاری را در فضای مجازی به دنبال داشت، بیانگر آن است که تلویزیون ما در فضای اجتماعی بیشتر به صورت اکسیدان عمل می‌کند تا اکسیری برای تحول‌های عمیق فرهنگی. این مسأله بیش از آنکه متوجه شخص مجری (فرزاد حسنی) باشد، ناشی از ضعف تئوری و مدیریتی حوزه رسانه است.

اما چرا تلویزیون دچار چنین آسیب‌هایی می‌شود؟ بقاء و حیات تلویزیون وابسته به جذابیت‌های متنوع فرمی است که این نیاز در رسانه‌های دنیا، مبتنی بر سوپراستاریسم (ستاره‌گرایی)، هنجاری‌شکنی‌های حداکثری و سرگرمی‌های زرد تأمین می‌شود. تا آنجا که کارشناسان حوزه ارتباطات و رسانه در غرب معتقدند که این مولفه‌ها از فرم تلویزیون قابل تفکیک نیست و حتی محتوای دینی نیز نمی‌تواند آن را سمت و سو دهد و در نتیجه، جامعه‌ی تربیت‌یافته به واسطه تلویزیون بیش از آنکه اهل تفکر و تعمق باشد، جامعه‌ای حماقت‌زده خواهد بود. اما از آنجا که «فرهنگ مخاطب» تأثیری زیادی در بازتعریف «جذابیت» دارد، چنین تحلیلی در جامعه مذهبی ایران تأمل‌پذیر است. به خصوص آنکه تجربه‌های منحصر به فرد ایرانیان در بهره‌وری سالم از تلویزیون این نظریه را تقویت می‌نماید که بومی‌سازی این رسانه، می‌تواند نقش اکسیری آن را در اعتلای فرهنگی روشن نماید.

نکته دیگر آنکه تقلید از شومن‌های شبکه‌های زرد ماهواره‌ای ، حکایت از نوعی خودباختگی‌ رسانه‌ای در بدنه مدیران، تهیه‌کنندگان و مجریان رسانه‌ ملی دارد. گویی هنوز مخاطب فرهیخته و معتقد ایرانی به رسمیت شناخته نشده که باید شاهد چنین الگو‌های نامطلوب غیربومی در فرم و محتوا باشد. اینکه ما به چی؟ و چگونه؟ و تا چه اندازه؟ و برای چه؟ بخندیم و سرگرم شویم، سوالی است که باید با رویکرد ملی و دینی به آن پاسخ گفت در حالی که امروزه این دغدغه با تقلید از مدل‌های وارداتی و هنجارشکنانه پاسخ داده می شود. البته اینکه جامعه ایرانی به چنین برخوردهایی واکنش نشان می‌دهد، جای بسی امیدواری است، اما تداوم این رویکرد منجر به استحاله فرهنگی مخاطبان میشود که در آن صورت تلویزیون به همان «اکسید»ی بدل خواهد شد که منتقدان غرب آن را زنگار و تحمیق‌کننده جامعه می‌دانند.


یا علی مدد...

سید یاسر

اسلاف و نیاکان ما، اگر معتاد رسانه‌ای می‌شدند، فناوری‌های جدید را- بر فرضِ تأیید- مورد استفاده قرار نمی‌دادند. شاید شما هم از این پدربزرگ‌ها داشته‌اید و یا دارید که رادیوی قدیمی خود را بر تلویزیون و اینترنت و گوشی تلفن همراه ترجیح می‌دهند! غرض آنکه داستان وبلاگ‌نویسی مجدد ما گویای همین کهنه‌گرایی است که دامان ما را نیز گرفته. اگر خود را جوان بپنداریم، «وبلاگ» رسانه ایام نوجوانی ماست. چیزی که با افولش، غبار فراموشی بخشی از خاطرات و تجارب ما را فراگرفت. در ابتدا تصور داشتم که با ظهور گوشی‌های هوشمند تلفن همراه و اینترنت پرسرعت، «وبلاگ‌نویسی» امری عبث و ابلهانه‌ به نظر خواهد آمد (کما اینکه خیلی‌ها بر این نظر مُصرِّند.) اما به مرور دریافتم که قلم‌فرسایی در «وبلاگ»  شرافتمندانه‌تر از تولید و مصرف انبوه اطلاعات در لایک‌آبادهای اجتماعی است.  لذا مدتی مدیدی دنبال فراغتی بودم تا به این محیط بازگردم و از حیات ذهنی خویش تصویری با این واژه های محدود ثبت نمایم. طبیعتا در این «کهنه‌رسانه» نمی‌توان انتظار انبوه مخاطب را کشید و شاید این برای ما جوان‌های پا به سن‌گذاشته مطلوب‌تر باشد



یا علی مدد...

سید یاسر

قرار بود برویم خانه‌ی یکی از رفقایش! بنا بود تهیه‌کننده فیلم کوتاه ِآن رفیق باشد... کنار یک مسجد، ماشین را نگه داشت، گفت: بریم نماز بخونیم. تو دلم گفتم: خوبه که هنوز آخوندی...وارد مسجد که شدیم ادامه داد: دفه پیش رفتم خونش...مهر نداشت...کلی خجالت کشید...مجبور شدم با یه تکه کاغذ نماز بخونم...پرسیدم: امام جماعتو می‌شناسی؟...آمار مسجد را که داد فهمیدیم مدیریتش دست حزب(!) خودمان است، با چهارتا مغالطه عدالت امام جماعت احراز شد...نماز که تمام شد رفتیم خانه همان رفیقش...پایین شهر...دقیق نفهمیدم کجا بود ولی تابلوهای شوش و مولوی و راه‌آهن به چشم می‌آمد...عجیب بود! گفتم: فک نمی‌کردم تو خونه‌های این منطقه هم مهر پیدا نشه...درب خانه باز شد، پله‌ها را بالا رفتیم... در تراکم واحد‌های آپارتمان، یک درب باز بود. داخل شدیم. خانه ای ساده. دانشجویی. و آن رفیق، خونگرم، ساده و "..."! پذیرایی‌مان کرد. با چای، کشمش، قطاب، گز، میوه و از همه مهمتر قلیان. پس از اندی گپ و گفت و چای و کشمش و قطاب و گز و میوه و از همه مهمتر قلیان، رفتیم سر اصل مطلب. طرح فیلم را روایت کرد که نمی‌توان گفت! اما موضوع، «نماز» بود، و شخصیت داستان، یک بازیگر بی‌نماز بود که باید نقش یک کاراکتر نمازخوان را بازی می‌کرد...مهمانی ادامه داشت...مهمانی تمام شد...و من تمامش را به این فکر می‌کردم:«فیلم «با موضوع نماز» ساختن توسط این دست رفقا همانقدر مضحک است که من و امثال من ایده و طرح و فیلمنامه درباره روحانیت می‌‌نویسیم! من و او و خیلی‌های دیگر، از نداشته‌های زندگی مان، از تضادهای پیرامون‌مان و از دوگانگی شخصیت‌مان داستان می‌تراشیم!» 

نادر جان! خاله! نکته را بگیر...

 


یا علی مدد...

سید یاسر